girl land

متن مرتبط با «خلاصه» در سایت girl land نوشته شده است

خلاصه ای بر عناوین

  • زیادی وقت نمیکنم بنویسم نه اینکه مشغول کاری باشم یا یه کاری کنما نه از بیکاری و تنبلیه . ت این مدت که نبودم اتفاقای زیادی افتاد یکی اینکه بالاخره من لباس فارغ التحصیلی پوشیدمممممم عکس گرفتم و و الان بقول مامانم استوری زیاد گذاشتم منتطرم یکم بگذره تا اونارو پست کنم ، به عکاس گفته بودم بیاد عکاسی پیدا نمیکردم کشایی هم که دوستام معرفی کرده بودن وقت نداشتن شانسی به دختره گفتم که اونم زیاد به دلم ننشست این وسط فقط پول من حروم شد خودم بهتر از اون ادیت میزنم ، درسته عکاسم ب دلم زیاد ننشست ولی بالاخره پوشیدم اون لباسو با اقای چشاش هم عکس گرفتیم، اتفاق دومی که میخوام بگم این که ۰۳/۰۲/۱ اقای چشاش رفت سربازی، اموزشی افتاده مشگین و کلی بخاطرش خوشحال شدیم ، از دلتنگیش و سختیش بخوام بگم خیلی بده سخته قلب ادم میگیره صبحش که میخواست اعزام شه شمال بودم و ساعت گذاشتم ۳ بیدار شم و حرف بزنیم همین کار رو سخت کرد وقتی خدافظی کردیم وقتی تا الان چشمم به لست سینش میوفته و قلیم میگیره ، وقتی زنگ میزنه و من نمیبینم بیشتر حالم بد میشه ولی از بعد چند باری که زنگ زده من ندیدم گوشی رو از خودم جدا نمیکنم و سعی میکنم تا تایمایی که قراره زنگ بزنه همه کارامو بکنم و فقط منتظر تماسش روزی دو یا سه بار در حد ۷ تا ۱۰ دیقه حرف میزنیم . بعدم که رفتیم شمال اینو میخوام تو یه پست دیگه بگم چون طولانی شد این پست. ^_^ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خلاصه عیدم

  • سلام سلام ، امسال مثل هر سال از ۲۸ ام اومدیم مشگین و اینبار فقط با وسایلای کمتر هنوز به خودم قول داده بودم لباس کم برمیدارم ولی بازم ۳ تا کوله پشتی شد که یکیش کتابام بود خودم میدونستم وسایلامو الکی برمیدارم ولی خوب حداقل برا کمتر کردن عذاب وجدانم برداشتم، رفتیم خونه ننم ( ینی مامان بابام ) دو روز تا عید رو رفتیم خونه آقام و مامان بزرگم موندیم (ینی مامان و بابای مامانم) . برای پزیرایی از مهمونای عید الهه موند خونه ننم تا به اون کمک کنه و منم رفتم خونه مامان بزرگم . بعدم که ۵ ام الهه وقت دکتر داشت برای عمل دماغش رفتیم پارس اباد چون دکترش اونحا بود و رفتیم اونجا خونه عمه پریسام، با الینا و الوین وقت میگذروندم ۶ ام الهه عمل کرد تا ۸ام اونحا بودیم بعدم اومدیم مشگین و خونه ننم وای نگم که من جقد کار کردم اونجا ینی یه سالی که مامانم نمیزاشت خونه خودمون کار کنم ننم قشنگ جبران کرد یه کاری رو میگف انجام میدادم منتطر میموند بشینم دوباره صدام میزد خلاصه زیاد نمیخوام اینجا غر بزنم فقط فقط خدا خدا میکردم تموم شه این عید بریم اردبیل ، یه روزم که با الینا رفتیم بازار و چند تایی وسایل ارایشی خریدیم و اخر سرم رفتیم یه حایی تاریخی هست تو مشگین تا عکس بگیرم و منم اولش خوشم نیومد از عکسا ولی یکش به دلم نشست و پستش کردم ، کلی مهمون میومد عیادت الهه . دیروزم که الهه برا برداشتن بخیه هاش رف دوباره پارس اباد و منم تنهایی موندم خونه اقام و مامانبزرگم نگم از سردردم میخواستم سرمو قطع کنم و گفتم یکم بخوابم جلو بخاری تو گرما که تازه چشام داشت گرم میشد که شیشه بخاری تصمیم گرفت خودکشی کنه یه حوری پریدم از خوابااا شانس اوردم روم نریخت وگرنه قشنگ کباب میشدم . الانم که ۱۳ امه و قراره بعد از ظهر بریم بالاخره ار, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها